شرحِ شکن

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان ~ کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

شرحِ شکن

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان ~ کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

شرحی بر «انقلاب در خیابان روزولت»

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ۱۰:۵۴ ب.ظ

شاید دو هزاری بعضی ها هنوز جا نیافتاده باشد و هنوز موضوع تلاش آمریکا برای پس زدن انقلاب اسلامی در ایران 57 برایشان کاملا عادی جلوه کند. اما کمی گشتن در فضای گفتمانی سیاست خارجه آمریکا در آن دوره سادگی موضوع را به هم می زند. حتی خود آمریکایی ها هم خیلی با اصرار سعی می کنند بگویند بابا! ما آنقدر ها که ایرانی ها فکر می کنند موضوع ایران و انقلابش برایمان مهم نبود و برنامه ای جدی برای مقابله با آن نداشتیم. واقعیت آن است که بیراه هم نمی گویند چندان! آدم هرچه ادبیات سیاسی پرچمدار دنیای آزاد را در دهه 50 تا 80 مرور می کند می بیند همه چیز حول یک واژه معنادار می شود. جنگ سرد. حتی می بینیم پدیده ای به عظمت ناصر با این که که حقاً در دوره خودش بیشتر از انقلاب ما توانست در دنیای عرب گرد و خاک کند و اتفاقا دست روی عضو حساس آمریکا یعنی اسرائیل هم گذاشته بود؛ در همین پارادایم گرایش به بلوک شرق اهمیت پیدا می کند و مستقلاً محلی از اعراب برای ابرقدرت غرب ندارد.

با این حساب سوال روشن است. چرا آمریکا به پر و پای انقلاب پیچید؟ آن هم در شرایطی که تقریبا می توان گفت انقلاب ایران تنها فرصت آمریکا برای اثبات التزام حداقلی اش به دموکراسی بود. چرا که انقلاب ایران تقریبا تنها حرکت مردمی بوده که خارج از چارچوب جنگ سرد واقع شده است. دیگر موارد یا انقلاب های پرشمار کمونیستی و چپگرایانه بودند که اگر نتوان حق داد لااقل می توان درک کرد چرا آمریکا مقابل خواست اکثریت ایستاده است؛ یا مربوط به دوره انقلاب های رنگی برای سیر از شرق بلشوویک به غرب بورژوا بوده اند و مشارکت ایالات متحده نمره مثبتی در کارنامه دموکراسی خواهی آمریکا اضافه نمی کند.

از مورد خاص ایران هم که بگذریم مسئله ی اساسی تری هم چنان مطرح است. آیا آمریکایی ها با این همه شعار ها و رویکرد های جذاب در دیپلماسی عمومی واقعا هیچ تفاوتی با ابرقدرت های زمخت و جهان خواری مانند شوروی و آلمان نازی ندارند؟

لااقل در مورد شعار دموکراسی، گشتن میان منطوقات و مسطورات سیاسیون و تئوریسین های سیاسی اینها کمک می کند بفهمیم تفاوت های گفتمان لیبرال دموکراسی برای نظام بین المللی ایده آل با مدعیان دیگر چیست. این حضرات با تمام تاکید مجدانه ای که بر دموکراسی دارند مشروط بودن مطلوبیت دموکراسی را به چند اصل الحاقی مخفی نمی کنند[1]:

1-   حقوق بشر

دموکراسی نباید منجر به پایمال شدن حقوق اقلیت ها شود، دموکراسی حق ندارد حقوق فردی بشر را از آنها بگیرد. تبعات این گزاره ها بسیار وسیع و نقاط تضاد آن با نظام حقوقی اسلام یا حتی نظامات حقوقی دیگری مانند کمونیسم نیز زیاد است. از اینکه شمای مسلمین در مملکت خودتان حق ندارید مانع تبلیغ بهائیت شوید گرفته تا اینکه اجازه دهید ابناء قوم لوط با افتخار هر غلطی که مایلند انجام دهند، را شامل می شود. بدون تقبل این هزینه حتی اگر 99 درصد جامعه باشید آمریکا شما را محق تشکیل حکومت دموکراتیک نمی داند.

ان قلت: آیا امریکا برای خود نیز این محدودیت را قائل است؟ رجوع کنیم به تناقضات مواردی چون گوانتانامو و مجازات نفی هولوکاست و ... با اعلامیه حقوق بشر.

2-   خشونت گریزی

شمای اکثریت برای گرفتن حق حاکمیت خود الّا و لابد باید از طریق مسالمت آمیز وارد شوید. مهم نیست این وسط دیکتاتورهای مسلط شما را زیر پای چکمه های خود منکوب کنند یا شما مهمان گلوله های جنگی شوید. انقلابی مشروع است که در مسیر خود از گارد ریل خشونت گریزی خارج نشود و برای اینکه از مواهب دموکراسی آمریکایی بهره مند شویم باید متوجه باشیم که «کسانی که در خیابان ها در حال تظاهرات هستند مسئولیت دارند که از مسیر صلح آمیز حرکت کنند»[2]. اینکه شما به انتقال آرام قدرت و پرهیز از خشونت ملازم با آن بد بین هستید به خودتان مربوط است.

ان قلت: البته این اصل درمواردی که ذیل اصل 5 قرار بگیرد کان لم یکن خواهد بود. ن .ک: تراژدی سوریه

3-   تضمین پایداری دموکراسی

شما باید ضمانت کنید پس از سوار شدن بر مرکب قدرت دموکراسی را همچنان رعایت کنید و خدای نکرده مانند ایران نباشید که پس از رسید به قدرت از مسیر دموکراتیک خواست های ایدئولوژیک خود را بر اکثریت ناراضی تحمیل کرده. ملاک این ضمانت حسن سابقه ی شماست. در همین راستا هر حرکت دموکراسی خواهانه که ذیل اصل 5 قرار بگیرد به علت اینکه ثابت شده است دموکراسی برای اینها ابزار به قدرت رسیدن است و نه از قدرت پایین آمدن، غیر قابل اعتناست. تاکید می شود تنها معیار تشخیص این اعتبار آمریکاست.

ان قلت: این که در جاهایی مثل برزیل(1962) و شیلی(1973) و الجزایر(1991) دموکراسی حاکم غرب گرا حاضر به تسلیم قدرت به پیروز انتخابات (که ذیل اصل 5 هستند) نمی شود و دوری که در مواجهه با این واقعیت ذهن شما را اذیت می کند همگی ناشی از بد خواهی و اختلال مشاعر مخالفان آمریکاست. همچنین رجوع شود به داستان مک کارتیسم و رفتاری که دموکراسی آمریکایی با احزاب کمونیستی وطنی خود کرده است.

4-   به رسمیت شناختن اسرائیل

از اینجا دیگر کمی کثیف کاری عود می کند. شمای اکثریت تمام اصول مد نظر آقای ابرقدرت را هم که مراعات کنید با نگاه کج به صهیونیسم حق حاکمیت خود را از دست می دهید. واقعیت آن است هنوز از ملت های مخالف اسرائیل کسی موفق به احراز شرایط دیگر نشده که ببینیم آیا آمریکا عدم تعهد به این اصل را مستقلاً برای نفی حاکمیت یک ملت بر سرنوشت خود کافی می داند یا نه. اما همین که بدانیم حماس برآمده از دموکراسی حتی بدون سلاح و موشک پرانی هایش باز هم برای مشروعیت داشتن باید اسرائیل را به رسمیت بشناسد کفایتِ دلالت دارد.

ان قلت: ندارد!

5-    عدم گرایش به قطب دیگر

از تمام این اصول که بگذریم اصل عام تر و مبتلاءٌ به تری وجود دارد که تعیین می کند شما محقّ اجرای اراده دموکراتیک خود هستید یا نه. این اصل وقتی ظهور پیدا می کند که آمریکا گفتمان و تمدنی را برای نظم جهانی تحت اشراف خود خطر تلقی کند. یعنی اینکه آن تمدن قابلیت داشته باشد و اراده کند که طرحی نو برای نظام جهانی و روابط میان بشریت بیاندازد. طرحی که در مقابل ایده های غربی نظام بین الملل و حقوق بشر و دموکراسی و لیبرالیسم و سرمایه سالاری و سکولاریسم و امثالهم قرار بگیرد. در صورتی که شما روی خوش به این رقبای نظام غرب سالار نشان دهید از تمام مزایای دموکراسی محروم خواهید شد. حتی اگر تمام اصول قبلی را مراعات کنید. مثلاً می توان ماجرای مصدق را مصداق حاکمیت این اصل دانست. چون واقعا به نظر نمی رسد حرکت وی متعرض اصول قبلی باشد. با این حال چون مصدق نیمچه عنایتی به توده ای ها پیدا و طرف مقابل را تهدید به یارگیری از بلوک شرق کرده است خیلی سریع ساقط کردن وی توسط آمریکا مشروعیت پیدا می کند.

ان قلت: ندارد!

جمع بندی: درست است که به نظر می آید آمریکا به همین راحتی مانع هر دموکراسی که تضاد با منافعش داشته باشد نمی شود. اما با توجه به وسعت و شمول اصول فوق الذکر، نادرند مللی که از حسن نیت ایالات متحده در برخورد با مخالفانش بهره مند شده باشند و تومنی صنار فرق ابرقدرت واشنگتنی با ابرقدرت های استالینی و هیتلری است.

انقلاب در خیابان روزولت اشاره ای است به همین داستان. با تاکید بیشتر بر اصل پنجم؛ و بیان مستنداتی از حاکمیت این اصل بر سیاست خارجی آمریکا. نکته مهم دیگری که مستند به دنبال آن است رفتن دنبال سرنخ هاییست که نشان  دهد انقلاب اسلامی خمینی چگونه از یک جنبش محلی توانست تبدیل به جایگزین کمونیسم در رقابت با قطب لیبرال سرمایه داری شود و مرور شواهدی که نشان می دهد رفتار طرف غربی در این منازعه نیز همچنان از اصل پنجم تبعیت می کند.               باشد که مقبول افتد...

پ.ن: مسموع است که سرکار خانم ابتکار در نقدی به مستند فرموده اند ذکر جمعیت میلیونی برای تظاهرکنندگان اطراف و تسخیر کنندگان لانه جاسوسی عاری از واقعیت بوده و عدد نفوسی که در آن حرکت شرکت داشته اند از 300 فراتر نمی رفته است. نظر ایشان گرچه در مورد جمع تسخیر کننده صحیح است اما اسناد نشان می دهد در روزهای منتهی به 13 آبان 58 تظاهرات مردمی ضد آمریکایی که در اطراف سفارت جریان داشت جمعیتی در همین حدود را داشته است.



[1] - برای ملاحظه عمده ی این ملحقات دموکراسی در بیان این حضرات می توانید به سخنان اوباما در قاهره و بیانات هیلاری کلینتون در اجلاس مونیخ مراجعه کنید:
http://www.whitehouse.gov/the_press_office/Remarks-by-the-President-at-Cairo-University-6-04-09/
http://www.state.gov/secretary/rm/2011/02/156044.htm

[2] - خواسته پریزیدنت اوباما از مردم مصر پس از شروع انقلاب. ر.ک:
http://www.whitehouse.gov/the-press-office/2011/01/28/remarks-president-situation-egypt

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی